Iedere keer als mijn dochter ruzie had met haar man, belde ze me op," vertelt hij. "Dan stelde ik haar gerust. Ze zei: ik ben bang voor hem, ik kan niet met hem leven. Maar ze hield ook van hem en hoopte dat hij zou ophouden met dat gedrag.".
هر بار که دختر من نزاع با شوهرش، او به من زنگ زد، "او می گوید." سپس من او را اطمینان داد. او گفت: من می ترسم از او، من نمی توانم با او زندگی می کنند. اما او را دوست داشتم و امیدوار او که رفتار را متوقف کند. ".
هر بار که دختر من تا به حال مبارزه با شوهرش, او به من به نام, "او می گوید:. "سپس من او را اطمینان می دهم. او گفت ، "من از او بترسید ، من نمی توانم با او زندگی کنم." اما او همچنین او را دوست داشت و امیدوار بود که رفتار را متوقف کند. ".